آریانا به حمام می رود
بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدیم مادر جون زحمت کشیده بودن یه گوسفند آورده بودن که عمو حسین جلوی پامون قربونیش کرد.
هفته اول خیلی آروم بودی و گاهی وقتا یه جوری میخوابیدی که انگار غش کردی و اگه یه لشگر هم می اومدن نمیتونستن بیدارت کنن.
شش روزه بودی که ناف خوشگلت افتاد و فرداش من و مامانی بردیمت حمام
نمیدونی من و مامانی چقدر میترسیدیم که یه موقع سرما نخوری آخه حمام مامانی شون خیلی سرده و اون روزا هوای مشهد هم خیلی سرد بود و به شدت برف می اومد امسال شانس دخمل من زمستون تو پاییز اومده.
خلاصه بالاخره اولین حمامت رو رفتی .توی حمام خیلی آروم بودی عزیزکم .اتفاقا همون شب عروسی سهیلا جون بود
و من با کلی خواهش و تمنا تونسته بودم مامانی رو راضی کنم که ما هم بریم عروسی آخه تو هنوز یه هفتت بود . تو تالار خوابیدی و تا آخر شب بیدار نشدی ومن نگران بودن که نکنه خدایی نکرده شنواییت مشکل داره که تو این همه سر و صدا اینقدر راحت خوابیده بودی.
راستی یادم رفت بگم دایی محمدرضا و خاله سمانه و مادر جون هر کدوم واست یه النگو کادو آوردن
و عمو حسین هم یه پلاک ان یکاد و عمه طاهره و مامانی هم سکه و عزیز و ٢ تا از خاله ها النگو و بقیه هم خشکه حساب کردن دست همشون درد نکنه راستی بابایی هم واسه من یه دستبند خرید . دست بابایی هم درد نکنه.
من و بابایی خیلی دوست داریم قد آسمونا بوسسسسسسس