آریاناآریانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

تربچه نقلی من

ببخشید شما ثروتمندید؟ (پندی به گل دخترم)

1390/11/18 11:04
نویسنده : الهام
368 بازدید
اشتراک گذاری

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند.
هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزيدند.
پسرك پرسيد : «ببخشيد خانم! شما كاغذ باطله دارين»
كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها كمك كنم. مى خواستم يك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آن ها افتاد كه توى دمپايى هاى كهنه ي كوچكشان قرمز شده بود.
گفتم: «بياييد تو يه فنجون شيركاكائوى گرم براتون درست كنم.»
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهايشان را گرم كنند. بعد يك فنجان شيركاكائو و كمى نان برشته و مربا بهشان دادم و مشغول كار خودم شدم. زير چشمى ديدم كه دختر كوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خيره به آن نگاه كرد.
بعد پرسيد: «ببخشيد خانم! شما پولدارين»
نگاهى به روكش نخ نماى مبل هايمان انداختم و گفتم: «من اوه ... نه!»
دختر كوچولو فنجان را با احتياط روى نعلبكى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبكى اش به هم مى خوره.»
آن ها درحالى كه بسته هاى كاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولين بار در عمرم به رنگ آن ها دقت كردم. بعد سيب زمينى ها را داخل آبگوشت ريختم و هم زدم. سيب زمينى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، يك شغل خوب و دائمى، همه ي اين ها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجايشان گذاشتم و اتاق نشيمن كوچك خانه ي مان را مرتب كردم.
لكه هاى كوچك دمپايى را از كنار بخارى، پاك نكردم.
مى خواهم هميشه آن ها را همان جا نگه دارم كه هيچ وقت يادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
ماريون دولن

دخترم یادت باشد همیشه قدر داشته هایت را بدانی. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آرینا موفرفری
22 بهمن 90 0:26
سلام.متن فوق العاده زیبائی بود.