هلوی مامان
سلام تربچه مامان خوبی جیگر طلا؟
چه خبرا تو دل مامان جات خوبه؟
دوباره آقای پدر رفته سر کار و من و تو باز تنها شدیم میدونی مامان جون این روزا زندگی خیلی تکراری شده آخه من این ترم دیگه کلاس ندارم و تو خونه بیکارم و به خاطر تو هم نمیتونم برم سر کار عزیزکم راستش پیشنهادهای خوبی هم بهم شده مثلا تدریس تو دانشگاه و کار تو شرکت سایپا ولی مامان به خاطر تو ردشون کرده
کار خدا رو ببین وقتی من در به در دنبال کار بودم قحطی کار اومده بود حالا که من دنبال کار نیستم هی پیشنهاد میدن
یکشنبه رفتم دکتر تا از وضعیت دختر گلم با خبر بشم خدا رو شکر همه چی خوب بود و من دوباره صدای قلب نازتو شنیدم قربونت برم
بابایی هم طفلکی مثل همیشه پایین مطب منتظر ما بود
دکتر گفت میتونم بعد از ٣٨ و نیم هفته سزارین کنم وقتی به دکتر گفتم حرکاتت کم شده گفت بعد از غذا یک ساعت به پهلوی چپ دراز بکشم و تو باید حداقل ٤ بار لطف کنی و تکون بخوری و گرنه باید هم تست حرکت بدم و هم برم سونو اما از اونجایی که جنابعالی این روزا یه خورده تنبل شدین به خودتون زحمت نمیدین و مامان رو نگران کردی
فکرم برای این موضوع خیلی مشغول بود و شب همش خوابای بد دیدم و صبح برای اولین بار صدقه گذاشتم بعد از ظهر دیگه دلم طاقت نیاورد و رفتم سونو که آقای دکتر گفت حالت خوبه و مشکلی نیست و مامان یه نفس راحت کشید
بازم هر چی توی مانیتور خیره شدم تا تو رو تشخیص بدم نتونستم عزیزم
وزن تربچه جونم هم یک کیلو و هشتصد بود که نمیدونم خوبه یا نه؟
الهی مامان قربونت بره
راستی مامانی تصمیم گرفتم بعد از عروسی سهیلا دنیا بیای بابا هم همش میگه بهتره بیشتر بمونی تا حسابی برسی انگار میوه ای که برسی
البته تو هولوی مامانی جیگر طلای مامان
من و بابا دوست داریم هوار تا بوس بوس بوس