سیسمونی آریانا
خوب عزیزم جونم برات بگه وقتی رفتیم مشهد بابا بعد چند روزی برگشت ولی من و جنابعالی موندیم. بعد رفتن بابایی من و مامانیت شروع به خریدن سیسمونی کردیم وای چه روزای سختی بود چون من مثل یه توپ گرد و قلمبه شده بودم و راه رفتن واسم خیلی سخت بود.صبح و بعد از ظهر میرفتیم بازار چون چیزی به دنیا اومدنت نمونده بود و ما هنوز هیچی نخریده بودیم ولی اینقدر ذوق داشتیم که خستگیاش هم شیرین بود خاله سمانه هم روزایی که کلاس نداشت باهامون می اومد و کلی از خودش ذوق در می کرد.
بالاخره بعد از بازار رفتن های پیاپی اول سرویس تخت و کمدت رو سفارش دادیم و بعد سرویس کالسکه و ...
وقتی لباساتو میخریدیم همش تو رو توشون مجسم میکردم و کلی ذوق میکردم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی