روزهایی که گذشت
سلام جیگر مامان خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الان دیگه ٣ روزه که ماه رمضون شده ولی من امسال هم مثل پارسال واسه خاطر تو روزه نمیگیرم ........ خیلی خوبه آخه هوا خیلی گرمه و روزه تو این هوا واقعا طاقت فرساست........... ولی به خاطر بابایی مجبورم بیداربشم..........تو هم سحرا بیدار میشی و سحری میخوری ........ بابا بهت ماست میده بخوری.........
شنبه بردمت بهداشت وزنت ٧١٠٠ و قدت ٦٧.٥ ............. مامان جون آخه چرا تو وزن نمیگیری آخه
از وقتی سینه خیز میری دیگه امان منو بریدی .... فقط باید دنبال تو باشم که بلایی سر خودت نیاری ........... عاشق سیم زرده لپ تاپی ....... و شارژ و کنترل تلویزیون .......... مخصوصا سیم زرده............
خاله سمانه میگه مامانی دلش خیلی واست تنگیده و وقتی حرف تو میشه اشک تو چشاش جمع میشه ...... الهی بمیرم واسه مامان مهربونم ......... همش میگه سمانه یادته آریانا بچه بود اینجوری بود.......... یادته آریانا این کارو میکرد ......... خلاصه همش حرف تو رو زبونشه......... نمیدونم کی بشه بریم الان که ماه رمضونه منم همچنان درگیر این پایان نامه لعنتی ام...........
فعلا بای دوست دارم