سفر

سلام گلکم ...

٦ مهر عروسی دختر عموم زهرا بود و من و تو ٣ مهر رفتیم مشهد واسه عروسی .... عروسی خوبی بود مراسم رقص سنتی و پرتاب دسته گل عروس داشتن که من تا حالا ندیده بودم .... واسه تو هم جالب بود با تعجب نگاه می کردی..... مشهد که بودیم یاد گرفتی چند قدمی راه بری  و الان دیگه ٢ متری خودت راه میری... نمیدونم چرا همیشه استعدادت وقتی مشهد هستیم شکوفا میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

١١ مهر با مامانی و خاله سمانه و شوهرش راهی شمال شدیم و قرار شد بابایی رو اونجا ببینیم ...... ساعت حدود ٧ شب رسیدیم چالوس و تو ویلایی که از طرف شرکت بابایی داده بودن مستقر شدیم.... ویلای خیلی قشنگی بود ... رو به دریا .... تو هم اولین شمالت رو تجربه کردی.... خدا رو شکر دختر خیلی خوبی بودی و اذیت نکردی .... البته مامانی و خاله سمانه هم خیلی کمک من بودن .... تو که دیگه رسما بچه خاله سمانه شده بودی و ازش جدا نمیشدی .... تا خاله سمانه بود من رو هم تحویل نمیگرفتی..... خلاصه خیلی خوش گذشت ... یه روز رفتیم جت اسکی سوار شدیم یه روزهم رفتیم جنگل سیسنگان .... یه روز هم رفتیم جلوی ساحل ویلا شنا کردیم..... البته هوا واسه تو یه کم سرد بود نشد بیای تو آب.....١٥ مهر هم برگشتیم خونمون ... اینم از اولین شمال ٣ نفره ما.....

الان دیگه ٦ تا دندون خوشجل داری ٤ تا بالا و ٢تا پایین.... ٢ متری راه میری و تا یه آهنگ میشنوی به سبک خودت شروع میکنی به رقصیدن..... تو پست بعدی عکسا رو میزارم ....

دوست دارم همه هستی من