روزهای انتظار
دیشب خیلی بلا شده بودی و هی تکون میخوردی ومن ذوق مرگ میشدم
هر چقدر دوست داری وول بخور و اصلا نگران مامان نباش چون من عاشق تکون خوردناتم جیگر مامان
یه خبر خوب اینکه آقا جون خدا رو شکر از بیمارستان مرخص شده
مامان جون یه وقتایی به اومدنت که فکر میکنم استرسم میگیره نه به خاطر وجود تو عزیزم بلکه از اینکه نتونم واست مامان خوبی باشم آخه مامان جون من هنوز خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم مخصوصا که من از خونوادم دورم و کسی نیست که بهم کمک کنه عزیزم البته من و بابیی واست هر کاری میکنیم تا تو راحت باشی قربونت برم و امیدوارم تو به خاطر بی تجربگی مامان اذیت نشی
مامانی این روزایی که به رفتنم به مشهد مونده خیلی طولانی شده و داره کش میاد آخه مامان دوست داره تو زودی بیای تو بغلش تا اون لوپای نازتو گاز بگیره
راستی چرا اینقدر مامانو اغفال میکنی و هی میگی مامان بخواب تا منم بخوابم منم که نمیتونم روتو زمین بزنمممممممم به حرفت گوش میدم
دیروز آبروی منو پیش بابا مجتبی بردی بدون خبر زود اومد خونه و منم خواب بودم تازه آرایشم نداشتم
زودی بزرگ شو و بیا تو بغل مامان من و بابا دوست داریم بوس بوس بوس