هفته آخر اردیبهشت
چند روزیه که هوا خیلی گرم شدولی ما بخاطر اینکه سرما نخوری کولرو روشن نمیکنیم و فعلا داریم با پنکه سر میکنیم.... تو هم چند شبی بود که شبا دیر میخوابیدی و من و بابایی رو کلافه کرده بودی دیروز هم بابایی خواب موند و دیر رفت سر کار.... دیشب ناچار شدم بهت شربت خواب آور بدم و ساعت ١١ خوابت برد...
چند وقتیه که دایم ٢تا پاهات رو با دستات میگیری حتی وقتی بغلم هستی...وقتی من عطسه میکنم خیلی میترسی و شروع میکنی به گریه کردن....زبونت هم که همیشه خدا یه متر بیرونه...ناخونات رو روی هر سطحی که زیر دستت باشه میکشی و خش خش راه میندازی... کم کم دارم بهت فرنی و سرلاک و سوپ میدم ، فرنی و سرلاک دوست داری ولی سوپ نه...
امروز میخواستم کیسه زباله رو عوض کنم که دیدم تو خیلی ازش خوشت اومده و میخوای باهاش بازی کنی منم بیخیال شدم و یه کیسه دیگه برداشتم و اونو دادم به تو که باهاش بازی کنی....عجب دختر قانعی دارم من با یه کیسه زباله هم خوشه.........