آریاناآریانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

تربچه نقلی من

آریانا پیشی مامانه

سلام جوجه من جیگر من کی بزرگ میشی واسه مامان جیک حیک کنی؟ این روزا خیلی شیرین شدی گلم تا باهات حرف میزنم یه صداهای قششششنگی در میاری که نگو صداهایی شبیه پیشی ملوسا منم اینقدر خوشم میاد همش باهات حرف میزنم فکر کنم دارم خل میشم چند روز پیش همین جوری داشتم باهات حرف میزدم که تلفن زنگ زد میخواستم بگم آریانا گوشی رو بردار بعضی وقتا که گریه میکنی آهنگ طوق طلا رو واست میزارم تو هم خیلی دوست داری و آروم میشی عروسکم لالاش میاد شب کههههه.... ...
10 اسفند 1390

قلب منی

دیشب خیلی گریه کردی فکر کنم به خاطر مشکل یبوستت بود قلبم داشت آتیش میگرفت آخه طاقت گریه هاتو ندارم . با بغض و گریه خوابت برد حتی شیرم نخوردی تا ساعت ٣ونیم که بیدار شدم. صبح دوباره همون جیگر خودم شدی الانم اینقدر دست و پا زدی که دلم ضعف رفت و نشوندمت رو پام. خدا کنه مشکل خاصی نداشته باشی فعلا صبر میکنم ببینم شربته اثر میکنه یا نه بوس بوس     ...
10 اسفند 1390

نی نی من در این هفته

ماه 4، هفته 2 کودک شما چگونه رشد می کند؟ از اين به بعد كودك شما قادر است تا در مورد دنياي اطراف خود نتيجه گيريهايي را انجام دهد. او به هر چيزي كه اطرافش باشد با كنجكاوي نگاه مي كند حتي به انعكاس شكل خودش در آينه يا يك سطح صاف. يك آينه نشكن را در برابر او قرار دهيد يا هنگامي كه آماده هستيد او را در برابر يك آينه بنشانيد. كودك شما نخواهد فهميد كه آنچه در آينه مي بيند در واقع تصوير خودش است (البته وقتي او وارد دو سالگي شود به تدريج اين مطلب را خواهد فهميد)؛ اما مهم نيست. او از خيره شدن به انعكاس شكل خود يا ديگران در آينه لذت خواهد برد و ممكن است خوشحالي اش را با يك خنده زيبا با آن دهان بي دندانش نشان دهد! ...
10 اسفند 1390

شیرین کاری های جیگرم

سلام گلکم امروز میخوام یه کم از کارهایی رو که یاد گرفتی بگم: ١_ ده روزی هست که یاد گرفتی خودت رو به پهلو بچرخونی مخصوصا موقع تعویض که خودت رو میچرخونی و به شعله های بخاری نگاه میکنی. ٢_ بعضی وقتا که خیلی خوشحالی زبونت رو تند تند بصورت کجکی در میاری ٣_ پاهات رو به هر جایی که زیرش باشه گیر میدی و سعی میکنی خودت رو به طرف بالا هول بدی ٤_ جدیدا خیلی صحبت میکنی مثلا دیشب موقع خواب من وبابایی تازه خوابمون برده بود که شما تازه آواز خوندنت گرفت و شروع کردی به آواز خوندن بیچاره بابایی دیگه خواب از سرش پرید و منم مثل همیشه در این مواقع کلی ذوق مرگ شدم و قربووووون صدقت رفتم. تازه سر شب هم داشتیم بفرمایید شام میدیدیم که جنابعالی باز هم شر...
9 اسفند 1390

روزهایی که گذشت

سلام جیگر مامان شرمنده که اینقدر دیر اومدم. آخه مامانت یه کوچولو تنبله چند وقت پیش یعنی تقریبا ده روز پیش مادر جون(مامان بابایی) اومده بود خونمون ببین تو فسقلی چی کار کردی که به خاطر تو اومد. تو این دو سال که ما اینجاییم تا حالا نیومده بود خونمون ولی دیگه واسه دیدن تو بالاخره طلسمو شکست و اومد. نمیدونی چقدر خوش به حالت شده بود همش بغل مادر جون بودی انگار نه انگار که مامانی هم وجود داره مادر جون بعد ٦ روز برگشت و ما دوباره تنها شدیم قرار بود که واسه رفتن به مشهد بلیط قطار بگیریم و بابایی این وظیفه خطیر رو به من واگذار کرده بود که از طریق اینترنت بلیط بخرم اما هی وای من، منم که سرم به صحبت با مادر جون گرم شده بود از بلیط گرفتن ...
8 اسفند 1390

سه ماهگیت مبارک

سه ماهه که قلبم شدی سه ماهه که همه وجودم شدی سه ماهه که هستی من شدی سه ماهه که خوشبخت خوشبختم سه ماهه که روزها و شبهام با وجود تو رنگی شده سه ماهه که دیگه غربت رو حس نمیکنم سه ماهه که دارم کیف میکنم                         "سه ماهگیت مبارک"   ...
27 بهمن 1390

نی نی من در این هفته

ماه 3، هفته ٤ کودک شما چگونه رشد می کند؟ اگر چه كودك شما از چند روز پس از تولد قادر به شناختن شما بود، اما اكنون قادر است نشان بدهد كه شما را مي شناسد! حدود نيمي از كودكان در اين سن قادر هستند نشان بدهند كه والدين خود را مي شناسند. احتمالا او به غريبه ها نيز لبخند خواهد زد، خصوصا هنگامي كه مستقيما در چشمان او نگاه كنند يا با او حرف بزنند. اما او به تدريج افراد را بهتر مي شناسد و شما، همسرتان و احتمالا چند نفر ديگر از آشنايان را بر ديگر افراد ترجيح خواهد داد. گاهي اوقات ممكن است كودك شما ساكت شود و با شما ارتباط چشمي برقرار كند، يا ممكن است در ميان جمع به دنبال شما بگردد و هنگامي كه شما را پيدا كرد دستانش را از هيجان تكان دهد يا بخندد. حت...
21 بهمن 1390

ببخشید شما ثروتمندید؟ (پندی به گل دخترم)

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزيدند. پسرك پرسيد : «ببخشيد خانم! شما كاغذ باطله دارين» كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها كمك كنم. مى خواستم يك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آن ها افتاد كه توى دمپايى هاى كهنه ي كوچكشان قرمز شده بود. گفتم: «بياييد تو يه فنجون شيركاكائوى گرم براتون درست كنم.» آن ها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهايشان را گرم كنند. بعد يك فنجان شيركاكائو و كمى نان برشته و مربا بهشان دادم و مشغول كار خودم شدم. زير چشمى ديدم ك...
18 بهمن 1390

عکس های جیگرم

به به چه شصت خوش مزه ای دارم بقیه عکسها در ادامه مطلب     آریانای متعجب آریانا در خال خمیازه کشیدن   قربونت برم که وقتی میترسی دستات اینجوری میشه آریانا رو دوش بابایی   ...
17 بهمن 1390