آریاناآریانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

تربچه نقلی من

روزهایی که گذشت

سلام جیگر مامان شرمنده که اینقدر دیر اومدم. آخه مامانت یه کوچولو تنبله چند وقت پیش یعنی تقریبا ده روز پیش مادر جون(مامان بابایی) اومده بود خونمون ببین تو فسقلی چی کار کردی که به خاطر تو اومد. تو این دو سال که ما اینجاییم تا حالا نیومده بود خونمون ولی دیگه واسه دیدن تو بالاخره طلسمو شکست و اومد. نمیدونی چقدر خوش به حالت شده بود همش بغل مادر جون بودی انگار نه انگار که مامانی هم وجود داره مادر جون بعد ٦ روز برگشت و ما دوباره تنها شدیم قرار بود که واسه رفتن به مشهد بلیط قطار بگیریم و بابایی این وظیفه خطیر رو به من واگذار کرده بود که از طریق اینترنت بلیط بخرم اما هی وای من، منم که سرم به صحبت با مادر جون گرم شده بود از بلیط گرفتن ...
8 اسفند 1390

سه ماهگیت مبارک

سه ماهه که قلبم شدی سه ماهه که همه وجودم شدی سه ماهه که هستی من شدی سه ماهه که خوشبخت خوشبختم سه ماهه که روزها و شبهام با وجود تو رنگی شده سه ماهه که دیگه غربت رو حس نمیکنم سه ماهه که دارم کیف میکنم                         "سه ماهگیت مبارک"   ...
27 بهمن 1390

نی نی من در این هفته

ماه 3، هفته ٤ کودک شما چگونه رشد می کند؟ اگر چه كودك شما از چند روز پس از تولد قادر به شناختن شما بود، اما اكنون قادر است نشان بدهد كه شما را مي شناسد! حدود نيمي از كودكان در اين سن قادر هستند نشان بدهند كه والدين خود را مي شناسند. احتمالا او به غريبه ها نيز لبخند خواهد زد، خصوصا هنگامي كه مستقيما در چشمان او نگاه كنند يا با او حرف بزنند. اما او به تدريج افراد را بهتر مي شناسد و شما، همسرتان و احتمالا چند نفر ديگر از آشنايان را بر ديگر افراد ترجيح خواهد داد. گاهي اوقات ممكن است كودك شما ساكت شود و با شما ارتباط چشمي برقرار كند، يا ممكن است در ميان جمع به دنبال شما بگردد و هنگامي كه شما را پيدا كرد دستانش را از هيجان تكان دهد يا بخندد. حت...
21 بهمن 1390

ببخشید شما ثروتمندید؟ (پندی به گل دخترم)

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزيدند. پسرك پرسيد : «ببخشيد خانم! شما كاغذ باطله دارين» كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها كمك كنم. مى خواستم يك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آن ها افتاد كه توى دمپايى هاى كهنه ي كوچكشان قرمز شده بود. گفتم: «بياييد تو يه فنجون شيركاكائوى گرم براتون درست كنم.» آن ها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهايشان را گرم كنند. بعد يك فنجان شيركاكائو و كمى نان برشته و مربا بهشان دادم و مشغول كار خودم شدم. زير چشمى ديدم ك...
18 بهمن 1390

عکس های جیگرم

به به چه شصت خوش مزه ای دارم بقیه عکسها در ادامه مطلب     آریانای متعجب آریانا در خال خمیازه کشیدن   قربونت برم که وقتی میترسی دستات اینجوری میشه آریانا رو دوش بابایی   ...
17 بهمن 1390

آریانای وروجک

سلام عسل مامان این روزا خیلی بغلی شدی تا من یا بابایی میزاریمت زمین شروع میکنی به جیغ کشیدن و یه جوری قیافتو مظلوم میکنی که یعنی بغل میخوام   دیروز موقع تعویض پوشک یه کمی بازت گذاشتم تا پاهات هوا بخوره و چند دقیقه ای تنهات گذاشتم وقتی اومدم دیدم خودت رو چرخوندی و 180 درجه چرخیدیقربونت بره مامان که اینقدر وروجک و شیطونی امروز خاله سمانه زنگ زد میگفت همش خواب تو رو میبینه  دوستت دارم گل دخترم   ...
13 بهمن 1390