روزهای انتظار
سلام گلکم خوبی مامان جونی؟ دیشب خیلی بلا شده بودی و هی تکون میخوردی ومن ذوق مرگ میشدم هر چقدر دوست داری وول بخور و اصلا نگران مامان نباش چون من عاشق تکون خوردناتم جیگر مامان یه خبر خوب اینکه آقا جون خدا رو شکر از بیمارستان مرخص شده مامان جون یه وقتایی به اومدنت که فکر میکنم استرسم میگیره نه به خاطر وجود تو عزیزم بلکه از اینکه نتونم واست مامان خوبی باشم آخه مامان جون من هنوز خیلی چیزا هست که باید یاد بگیرم مخصوصا که من از خونوادم دورم و کسی نیست که بهم کمک کنه عزیزم البته من و بابیی واست هر کاری میکنیم تا تو راحت باشی قربونت برم و امیدوارم تو به خاطر بی تجربگی مامان اذیت نشی &...
نویسنده :
الهام
16:02